۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

27

شرمت باد، آقای محمد قوچانی! شرمت باد!

شخصيات: بروزن " شطحيات"

... و اگر، همين داوران، جايزه ی بهترين شعر تاريخ ايران را بدهند به شعر يک شاعر دزد يا متقلب يا کلاه بردار يا پشت هم انداز يا دروغگو يا شارلاتان يا قاتل و جنايتکار و فلان فلان، آنوقت بازهم اگر اعتراضی بشود، خواهيد گفت که زندگی خصوصی افراد، مربوط به خودشان است. ما، جايزه را به بهترين شعر تاريخ ايران داده ايم، نه به بهترين انسان تاريخ ايران؟!

پاسخ من، به اين خواننده ی عزيز، اين است:

در هر کجای جهان که می خواهد باشد، انتخاب شعر هر شاعری، به عنوان بهترين شعر تاريخ آن کشور، بستگی به فاکتورهای مختلفی دارد که اولين و مهمترين آنها، اين است که خود بانی يا بانيان چنين عملی" جايزه دادن به بهترين شعرتاريخ کشورشان"، چه کسانی هستند و با چه انگيزه ای دست به چنين کاری می زنند. در جوامع بسته ای مثل جامعه ی ما، اگر کسی و يا کسانی بانی چنين امر خيری بشوند، بخصوص در بعد از انقلاب، اولين علامت سؤالی که در برابر آنها گذاشته می شود، اين است که نکند اين افراد:

دولتی "راستی" باشند؟

چپی باشند؟

ملی مذهبی باشند؟

وابسته به خارج باشند؟!

هدفشان، از اين کار، برای رسيدن به مقام وپول و شهرت باشد؟!

و حالا، سؤال من،از خواننده ی عزيزی که طرح چنان سؤالی را ريخته اند، اين است که بانی يا بانيان مورد نظر ايشان، به کداميک ازجريان های بالا تعلق دارند؟!

و آيا خود آن فرد بانی يا بانيانی که می توانند چپی، راستی، ملی، مذهبی، کاسب يا فلان و فلان باشند و يا نباشند:

شرابخوار و نظرباز،

ترياکی،

هروئينی،

مسلمان،

کمونيست،

مردبازو زن باز و فلان و فلان، هم هستند يا نيستند؟!

و آيا خود آن فرد يا افرادی که می توانند، چپی، راستی، ملی، مذهبی، کاسب، شرابخوار و نظرباز، ترياکی، هروئينی، مسلمان، کمونيست، مردبازو زن باز وفلان و فلان باشند و يا نباشند:

دزد،

متقلب،

کلاه بردار،

پشت هم انداز،

دروغگو،

شارلاتان،

قاتل،

جنايتکار و فلان فلان، هم هستند يا نيستند؟!

پاسخ من به سؤال شما، پاسخ شما، به همين سؤالات ظاهرن پيچيده ای است که من دربالا مطرح کرده ام! و ما به اذای اجتماعی سؤالات ظاهرن پيچيده ی بالا، همين موضوع ظاهرن ساده ای است که آقای "محمد قوچانی" در هفته نامه ی " شهروند امروز- شماره 28" تحت عنوان" زوال روشنفکری ادبی" بر عليه " کانون نويسندگان ايران" نوشته اند و ما، بخشی از آن نوشته را که به گفتگوی ما، ربط پيدا می کند، با هم می خوانيم:

(... چهل روز از مرگ قيصر- قيصر امين پور- می گذرد. شاعری که نه کارمند اداره ی سانسور بود و نه پادوی حجره و بازار و... بيش از دو کتاب نوشته و سروده بود و اين يعنی شرايطی که بر اساس آن شاعر و نويسندگان می توانند به عضويت کانون نويسندگان ايران در آيند و بدين معنا می توان قيصر امين پور را شاعر و نويسنده خواند اما چهل روز از مرگ شاعر می گذرد و هنوز کانون نويسندگان در سکوت است. قيصر شاعر نبود يا کانون کانون نيست؟ ايا اصولن ايران، کانونی بنام کانون نويسندگان دارد؟ يا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثری از کانون نمانده؟ که شاعران و نويسندگان جوانمرگ شده را بايد به جای بيانيه های کانون در بيانيه های شهرداری جست؟

تلخ است اما واقعيت دارد که هم قيصر شاعر بود و هم کانون داير است اما قيصر شاعر کانون نبود و کانون، کانون همه نويسندگان و شاعران ايران نيست و ايدئولوژی نه تنها حکومت که اپوزسيون و نه فقط سياستمداران که روشنفکران را هم در برگرفته است و رها نمی کند. کانون نويسندگان ايران نهادی است که با رهبری ادبی جلال آل احمد در سال 1347 شکل گرفت . پيدايش کانون از آغاز واکنشی سياسی بود در برابر مصادره ی هويت ادبی اهل قلم و هنر و کتاب از سوی حکومت که حکومت پهلوی قصد داشت کنگره ای ادبی از نويسندگان ايران و جهان به رهبری شجاع الدين شفا....).

به نظر شما خواننده ی عزيز، اگر آقای " محمد قوچانی"، از جمله بانيان انتخاب بهترين شعر تاريخ ايران می شد، چه نوع داورانی را برای اين کار انتخاب می کرد و اگر ازجمله داوران چنان کاری می شد، از ميان شعرائی همچون حافظ، نيما، شاملو، خمينی، سياووش کسرائی و فروغ و فريدون فراخ زاد، شعر کداميک را به عنوان بهترين شعر تاريخ ايران، انتخاب می کرد و چرا؟!

پاسخ به اين سؤال را می گذارم برای هفته ی آينده و فقط،، به عنوان يک ايرانی هلندی مسلمان نويسنده، ضمن اظهاراحترام به "کانون نويسندگان دلير ايران"، احساسم را نسبت به نوشته ی آقای محمد قوچانی، با اين جمله بيان می کنم که :

" شرمت باد، آقای محمد قوچانی! شرمت باد!".