۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

بيست و چهارمين

شخصيات: بروزن "شطحيات"

... در هفته ی پيش، به اينجا رسيديم که خبرنگار ما، پس از حضور در دربارسلطان جلال الدين مسعود شاه اينجو، صبر می کند تا جناب حافظ، مداحی اش را نسبت به سلطان به پايان برساند و آنگاه، سردرگوش او فرو می برد و می گويد: " می بخشيد جناب آقای حافظ شيرازی. ممکن است بفرمائيد که در اين شب بلند زمستان که سرمايش، استخوان را سياه می کند و ميان اينهمه هندوانه و انار و آجيل و تنقلات و اطعمه و اشربه ی الکی و غير الکلی - شب يلدا؟!-، در مورد فقير و فقرا و زندانيان در غل زنجير و ماليات های کمر شکن و اجساد مخالفانی که به دستورخسروان دادگر و فلان و فلانی مثل ايشان، در درون همين برج و باروها، زنده به گور شده اند، چه احساسی داريد؟!" و بعدش هم قرار شد که خواننده گان عزيز، فکر کنند که حافظ آنها – يعنی حافظ به روايت آنها-، ممکن است چه جوابی به خبرنگار ما، داده باشد!

در ارتباط با آن سؤال، ازطرف خوانندگان وبلاگ، تعدادی ايميل دريافت کرده ام که چون هرکدام، از زاويه ی به پيش برد موضوع "ما و حافظ ما" کمک می کنند، به مرور در اينجا می آورم:

آقای "ق.د"، نوشته اند که: ( ... اولا، فال گرفتن، همان زبان جادو و جنبل هائی است که انسان اوليه، برای تماس با "ارواح" و "خدايان" به کار می برده است و بعدها، در اشکال دين و مذهب و اينطور چيزها، آمده است تا آنکه شده است همين استخاره به قرآن و تسبيح و اينطور چيزه که بعدها، رندان مخالف اسلام، در دعوای ميان حافظ و آخوندهای زمان خودش، پس از آنکه لقب لسان الغيب را به حافظ چسباندند، عادت فال گرفتن را، به ميان مردم خرافاتی بردند تا بعدا، آن را جايگزين، استخاره کردن با قرآن کنند که تا حدودی هم موفق شده اند. ثانين، يک قضيه ای هم برای خود من اتفاق افتاد که در همين شب چله ی گذشته، ميهمان داشتم. آخر شب که سرمان از باده گرم شد، از من خواستند که برايشان فال حافظ بگيرم. ولی، ديوان حافظ نداشتم. دخترم رفت و کتاب شعری از فروغ فرخ زاد را آورد. شايدهم گلچين اشعارش بود. الان در خاطر ندارم. به هر حال، شروع کرديم به فال گرفتن، باور بفرمائيد که در آن شب، فروغ فرخ زاد، از حافظ لسان الغيب هم، غيب گو تر شده بود! بعدش هم، پسرم که دانشجوی زيست شناسی است، رفت و يکی از کتاب هايش را که مربوط به حيوان شناسی و اينطور چيزها می شد، آورد و شروع کرد به فال گرفتن. می دانم که باور نمی فرمائيد، اما باور بفرمائيد که عين حقيقت را می گويم. آن کتاب حيوان شناسی هم، در غيب گوئی و راز نهان را آشکار کردن، دست کمی از لسان الغيب شما و لسان الغيب دختر و پسرم نداشت! به اين دليل است که می خواهم عرض کنم که اين مسائل خرافاتی را زياد جدی نگيريد و خودتان را ناراحت نکنيد. خلاصه ی کلام اين است که تا بوده است، همه ی دعواها، بر سرلحاف شيخ و شاه بوده است و باختن احمق ها و بردن رندهائی که هم از توبره می خورند و هم از آخور....

پاسخ من، به ايشان:

البته، من با گفته های ايشان مخالف هستم و روشن است که به عنوان يک مسلمان که از تاريخ و جغرافيای روح می آيم، معنای ديگری برای استخاره، قائل باشم که در هفته ی بعد، به آن خواهم پرداخت!

ادامه، در هفته ی آينده......