شخصيات: بروزن" شطحيات" 38
.... به راستی، در حافظه ی روانتاريخی هفت هزارساله ی شما، چه اتفاقی افتاده است که "عناصر روشن کننده فکر" را، نه در پيام يکصد و بيست و چهارهزار پيامبر مرسل و نامرسل، از زرتشت بزرگترين خردگرای تاريخ جهان گرفته تا پيامبر اسلام محمدابن عبدالله "ص"، از منشور کورش هخامنشی- کهن ترين بيانيه ی حقوق بشر- گرفته تا عدالت انوشيروان، از فردوسی، خيام، سعدی، مولوی، حافظ، رازی و ابن سينا گرفته تا.... مردمان زحمت کش کوچه و بازاری مثل ستارخان و باقرخان و ديگر روشن فکران ايران را به خاطر نمی آوريد و مرا ارجاع می دهيد به منورالفکرانی همچون طالبوف ، آخوند زاده و ميرزا ملکم خان، با آن شعارمشهورشان که : " ايرانی، پيشرفت نخواهد کرد، مگر آنکه از فرق سرتا نوک پايش فرنگی شود!". نکند که که خود شما هم بر همين باورباشيد آقا؟!
بلی. من هم آنها را می شناسم. البته، ظاهرن، چون طرح چنان شعاراحمقانه ای، از آدم هائی با چنان ادعاهای منورالفکرانه، بعيد می نمايد و از طرفی هم نمی خواهم آنها را، متهم به خيانت کنم، سعی می کنم به خودم بقبولانم که شايد مانيفست منورالفکرانه ای که " ايرانی، پيشرفت نخواهد کرد، مگرآنکه از فرق سر تا نوک پايش، فرنگی شود!"، در زبان اصلی- فرنگی- اش، معنای ديگری داشته است و منظور ديگری را می رسانده است که به دلايلی، در هنگام ترجمه از فرنگی به فارسی، به هنگام عبور معنايش از هفتوهای " حب و بغض و ترس و طمع"، تبديل به چنان مانيفست خيانتمندانه ای شده است و البته برای آنهم دلايلی دارم که خدمتتان عرض می کنم:
الف: در مورد اشتباهات ترجمه ای، اگر قرار شود، روزی و روزگاری، کسی همت کند و تاريخچه ی ترجمه را در کشورما، به زير ذره بين بکشاند، به حتم، حجم نمونه های " درست و نادرست" ترجمه ها، اگر بيشتر از حجم کتاب " درخدمت و خيانت روشنفکران" جلال آل احمد نباشد، نه تنها کمتر نخواهد بود، بلکه به گمان من، گذشته از " اشتباه، بی سوادی، شلختگی و بی مسئوليتی"، خيانتی را هم که طالبوف ها، آخوندزاده ها و ميزاملکم های مترجم، به دليل حب و بغض و ترس و طمع، نسبت به انتقال مفهوم متون مورد ترجمه شان، بر ما خوانندگان ايرانی روا داشته اند، اگر بيشتر از خيانت خيانتکارترين خيانتکاران نسبت به آن مملکت نباشد، کمتر هم نبوده است.
امروز که گذشته از ده ها ايستگاه راديو تلويزيونی و صدها روزنامه و مجله ی کاغذی و اينترنتی اپوزسيونی و حدود چهارميليون ايرانی تحصيلکرده ی زبان خارجی دان ساکن اروپا و آمريکا و مدام درحال رفت و آمد به ايران داريم، هنوزهم وقتی دو ايرانی آلوده نشده به اغراض و امراض سياسی- يکی ساکن ايران و ديگری ساکن خارج از ايران- ، به همديگر می رسند، بيشتر وقت ديدارشان صرف اصلاح کردن دروغ هائی می شود که يکی در ايران و ديگری خارج از ايران، در باره ی ايران و جهان، از اين و آن شنيده اند! حالا، تصورش را بفرمائيد که در حدود صد، صد و پنجاه سال پيش که تعداد به فرنگ رفته های ايرانی، از همان صد، صد و پنجاه نفر، و تعداد منورالفکرهای آنها، از تعداد انگشتان دست و پا، و تعداد زبان فرنگی دان های آنها، از تعداد انگشتان يکدست، تجاوز نمی کرده است، طالبوف ها، آخوند زاده ها و ميرزاملکم خان های آن زمان- همچون اين زمان!- چقدر توانسته اند مباحث فلسفی، علمی، ادبی، اجتماعی و غيره را، از منابع فارسی، به فرنگی و از منابع فرنگی، به فارسی ترجمه کرده باشند و بنام تأليفات منورالفکرانه شخص شخيص خودشان، به رخ ايرانی ها و و فرنگی های بی خبراز همديگر، کشيده باشند و در جهت رسيدن به اهداف فردی و گروهی خودشان، چه شامورتی بازی ها و چه دلال تازی هائی کرده باشند و چه تصويرهای غلطی – اغلب به دليل نا آگاهی- و گاهی آگاهانه و با هدف فتنه انگيزی، ازفرهنگ فرنگی به ايرانی و از فرهنگ ايرانی به فرنگی بی خبر از همديگر داده باشند!
شما خوانندگان عزيز، اگر بخواهيد گويندگان جملاتی مانند :" ايرانی، پيشرفت نخواهد کرد، مگر آنکه از فرق سرتا نوک پايش فرنگی شود!"، و يا " اگر ايرانی می خواهد پيشرفت کند، بايد حروف الفبايش را، از عربی به لاتين تغيير دهد!"را، به صفتی موصوف کنيد، چه صفتی را برازنده ی آنها می دانيد و چرا؟!
بقيه در هفته ی آينده.......