شخصيات: بروزن" شطحيات" 37
... يکی از خوانندگان" آقای علی انتصاری" که درشخصيات شماره ی 36، از من پرسيده بودند: " مگر شما روشنفکر نيستيد؟!"، و من پاسخ داده بودم:"خير. من روشنفکر نيستم"، اين هفته در ايميلشان نوشته اند که : (آقای سيف!...... يا شما معنای روشنفکر بودن را نمی فهميد و يا می فهميد و خودتان را به نفهمی می زنيد! آخر چطورمی شود که آدمی مثل شما که تحصيل کرده و هنرمند است و برای آزادی بيان و قلم مبارزه کرده است و در هلند به عنوان وطن دومش سکونت دارد که همچون ديگر کشورهای اروپا مهد روشنفکری است، آنوقت بردارد و بگويد که روشنفکر نيست؟! آقای سيف! محض اطلاع جنابعالی، روشنفکر، يعنی اينتلکتوال و "اينتلکتوال" نخستين بار در سال 1894، در جريان محاکمه ی – آلفرد دريفوس- پا به عرصه ی وجود گذاشت. آلفرد دريفوس، يک افسر ارتشی بود که به جرم جنايت به جزاير شيطان تبعيد شده بود، ولی پس از ششش سال مدارکی دال بر بی گناهی وی پيدا شد. اميل زولا و سيصد تن از هنرمندان و نويسندگان آن دوره نامه ای با عنوان – من متهم می کنم- به رئيس جمهور می نويسند که آن نامه، بنام – اعلاميه ی روشنفکران- مشهور می شود و .... بعدها، در زمان به وقوع پيوستن انقلاب فرانسه هم، کسانی که در جهت اشاعه ی انسان مداری، افکارلائيک و ليبراليسم تلاش می کردند، خودشان را روشنفکر می ناميدند که بعدها سوسياليست ها و در قرن بيستم هم، آنتی امپرياليسم ها، ادامه ی همان نهضت روشنفکری هستند و... حالا فهميديد که روشنفکر يعنی چی؟!).
پاسخ من به اين خواننده ی عزيز، اين است که:
الف: اولا، زمانی که در پاسخ به سؤال شما، نوشتم:" خير. روشنفکر نيستم"، اگر چه مطمئن بودم که منظور شما از روشنفکر بودن، همان "منورالفکر" بودن با همين معنائی است که اين دفعه به آن اشاره کرده ايد، اما پس از آن، لحظاتی دچار ترديد می شدم که نکند اشتباه کرده باشم و منظور شما از روشنفکر، همان معنای مورد نظر من- يعنی معنای ايرانی و اسلامی- آن بوده است. اما، اکنون معلوم می شود که اشتباه نکرده ام و منظور شما، از روشنفکر بودن، همان اينتلکتوال فرنگی است، با همان تاريخچه ای که خودتان برايش آورده ايد که:" ... پس از شکست ايران از روسيه ی تزاری، وارد ايران شد و او را "منورالفکر" ناميدند و....".
و... بقيه اش را من، با روايت خودم ادامه می دهم که... چون اين جناب منورالفکرمورد تعريف شما، با شعار " از سر تا پا بايد فرنگی شويم تا پيشرفت کنيم"، وارد حوزه ی مذهب و سنت شد و آداب و رسوم دينی و سنتی مردم را با رفتار متظاهرانه اش، به مسخره گرفت، از طرف توده ی مردم مشهور به " فرنگی مآب، فوکلی، قرتی، اجنبی پرست، جاسوس، لامذهب و کافر و... " شد و بازهم درس نگرفت و به همان رفتار متظاهرانه ی ضد مذهبی و سنتی اش ادامه داد و چنان شورش را در آورد که خود آشپزهم صدايش در آمد و نمايشنامه ی کمدی " جعفرخان از فرنگ برگشته!" را در موردش نوشت تا هم مردم را بخنداند و احساسات تحقير شده و جريحه دار شده ی مذهبی و سنتی شان را تسکين دهد و هم آن عناصر فرنگی مآب را به خود آورد و از وجود پرتگاه های مخوف تاريخی ای که برسر راهشان دارند، آگاه کند. اما مگر آگاه شدند؟! نه. و از آن پس، هر روز از روز پيش، از گوهر تفکر هفت هزار ساله ی ايران و هزار و چهارصد سال تفکر اسلامی و هزارسال تفکر شيعه ی اثنی عشری در هم تنيده شده، فاصله گرفت و بعدهم شکست پشت شکست و در گيج واگيجی بيرون آمدن از درون همان شکست خوردن های پی در پی بود که جلال آل احمد که خودش هم از همان منورالفکرها- گيريم کمی وابسته به مذهب و سنت- به حساب می آمد، " غرب زدگی" و " در خدمت و خيانت روشنفکران" را نوشت که چون استدلال هايش در نفی و اثبات ارزش های غرب و خدمت و خيانت روشنفکران ايران، آلوده به حب و بغض قبيله ای و مبتنی برهمان افاضات منورالفکرانه، اما با رنگ و لعاب ايرانی و اسلامی بود، مبحثی را که می توانست به گوهر، تفکر بر انگيز و راهگشای خيلی از مشکلات "روشنفکری" ايران تبديل شود، مبدل کرد به مبحثی درون قبيله ای که نتيجه ای جز بيشترفروغلتيدن منورالفکران، به درون گرداب بی هويتی نداشت؛ همان گرداب بی هويتی ای که وقتی طوفان انقلاب، عناصر منورالفکر فروبلعيده شده ی او را به ميان امواج مردمی پرتاب کرد تا شايد در تماس و ارتباط با مردم، هويت گمشده ی خود را، بازيابند، گيج درگيج و واگيج، دور خودشان می چرخيدند و شعار" نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی"ای را فرياد می زدند که در همه ی عمر منورالفکری شان، هم در عمل و هم در تئوری، پنهان و آشکار برعليه آن، جنگيده بودند!
ب: اگردليل فهميدن معنای واژه ی "روشنفکر"، ارجاع دادن خوانندگان به تاريخ اروپا است، پس من می توانم ادعا کنم که معنای روشنفکری را از شما بهتر می فهمم، چون، قبل از آنکه واژه ی انتلکتوال شما، پا به عرصه ی وجود بگذارد، پنجاه سال پيش از آن، واژه ی " اينتليجنتسيا" در همين هلند که وطن دوم من است ، پا به عرصه ی وجود گذاشته بود که تحصيل کرده های جامعه را به آن نام می ناميدند و از اين طريق ارزش ويژه ای برای آنها در نظرمی گرفتند. اما اگر امروز، نه تنها در هلند، بلکه درهمه اروپا، شما از کسی سراغ "روشنفکر" را بگيريد، لبخند خواهد زد و خواهد گفت :" هنوز واستاده وو داره وراجی ميکنه و ايراد می گيره. ازقطار ما که جاموند و فکر هم نمی کنم که خودشو به قطار بعدی برسونه!". و اگر قيافه ای جدی به خود بگيريد و چين بر پيشانی بيندازيد و متفکرانه بگوئيد که منظورتان از طرح چنان سؤالی، منظوری بسيار جدی و حياتی است، او هم چين بر پيشانی خواهد انداخت و خواهد گفت:" آه! منظورتان روشنفکر است؟! بلی. ايشان را خوب می شناسم. دارد دست های آلوده اش را می شويد!".
" دست های آلوده؟!".
" بلی. سارتر را می شناسيد؟ منظورم ژان پل سارتر است؟!".
و چون نمی دانم که شما سارتر را می شناسيد و اگر می شناسيد، در چه حد می شناسيد، بيشتر از اين نمی توانم به گفتگوی شما و آن هلندی هم وطنم و يا اروپائی فرضی دامن بزنم، اما می توانم ببينم که اگر شما، در مورد معنای روشنفکری و تاريخ روشنفکری، همان چيزهائی را به مخاطب فرضی تان بگوئيد که به من گفتيد، بازهم لبخند خواهد زد و خواهد گفت: " آه! بلی. حدود دويست سال پيش، يک چنين موجودات از خود متشکری بوده اند که نسبت روشنفکر را به خودشان داده اند وبه اين وسيله، برای خودشان امتيازی قائل شده اند و خودشان را تافته ی جدا بافته ای از مردم دانسته اند، اما برای پی بردن به معنای دقيق لغت " روشنفکر" آيا بهتر نيست که به فرهنگ لغت هلندی يا به فرهنگ لغت کشورهای ديگر اروپائی مراجعه کنيد؟! در ضمن، به نظر می رسد که شما، اهل اين طرف ها نباشيد! درست حدس می زنم؟!".
"بلی".
" اهل کجا هستيد شما؟".
" اهل ايران".
" عجب! اهل ايران هستيد و داريد برای پيداکردن معنای لغت روشنفکر، دنبال فرهنگ های لغت اروپائی می گرديد؟! گيريم که معنای لغت روشنفکر و تاريخچه ی آن را در فرهنگ های اروپائی ما پيدا کرديد، چه ربطی به شما دارد. مگر خود شما با آن تاريخ هفت هزارساله ی خودتان، فرهنگ لغت نداريد. مگر خود شما، در تاريختان، روشنفکر نداشته ايد؟!".
بقيه، در هفته ی آينده.......