آه ، ای عظيم!
ای بزرگ!
ای توانا!
ای...!
( خوابيده ای، دوباره؟!)
(نه!)
(پس، بلند بگو! بايد صدايمان شنيده شود!)
آه ، ای عظيم!
ای بزرگ!
ای توانا!
ای...!
( هفتصد و هفتاد هزار دفعه بايد بگوئيم...).
( هفتصد و هفتاد هزار دفعه؟!).
( آری. اينجا نوشته است که...)
" آنجا نوشته بود که بايد بند اول انگشتشان را بکنند توی سوراخی از شب و هفتصد و هفتاد هزاردفعه بگويند ... تا خنده شان بگيرد از کاری که کرده بودند و چون خنده شان بگيرد، آنگاه خورشيد..."
( وقت را تلفن نکن! چيزی به صبح نمانده است. بگو!)
آه ، ای عظيم!
ای بزرگ!
ای توانا!
ای...!
"می خندند"
خورشيد
" دست می زنند"
" عاشق می شوند"
" کار می کنند و می رقصند و آواز می خوانند و..."
( عزيزان، خسته نباشيد.
هشتاد و دومين قسمت، از رمان " شما بايد دستتان را، ازجيب ايشان، بيرون بياوريد!" را، دو هفته پيش، " هفدهم مارت2007"، بر همان روال سابق فرستادم که تا اين لحظه، در بخش " فرهنگ و ادبيات سايت ايران امروز"، منعکس نشده است و دليل آن را هم ، به من اطلاع نداده ايد!:
يکم : لطفن، اگر اشکالی ندارد، دليل منتشر نشدن آن را، به من بگوئيد تا من هم، در پاسخ سؤال خوانندگانی که تماس می گيرند و می پرسند که چرا پس از دو سال انتشار هر هفتگی، به ناگهان، نوشتن رمان " شما بايد دستتان......." را، در سايت ايران امروز متوقف کرده ام، پاسخی داشته باشم!
دوم: اگرهم به هر دليل، نمی خواهيد به من پاسخ بدهيد، لطفن پاسخ خودتان را برای روشن شدن تکليف خوانندگان، در همان بخش فرهنگ و ادبيات سايت ايرا امروز، منعکس کنيد.
با احترم
سی و يکم مارت 2007
سيروس" قاسم" سيف )
حدود چهار ماه است که از تاريخ فرستادن متن نامه ی بالا گذشته است و اگرچه پس از دو هفته، سايت ايران امروز، " هشتاد و دومين قسمت" را ، منتشر کرده است، اما چون تا اين لحظه، هنوز پاسخی به نامه ام نداده اند، ديگرقسمت های بعدی رمان " شما بايد......" را، برای آنها نفرستاده ام.
در مدت اين چهار ماه " آپريل، می، يونی و يولی"، خوانندگان زيادی، از طريق ايميل و تلفن، با من تماس گرفته اند و دليل توقف انتشار رمان " شما بايد....." را که هشتاد و دو قسمت آن، به مدت دو سال، هر هفته، در بخش فرهنگ و ادبيات سايت ايران امروز، منتشر شده بود، پرسيده اند و چون خودم پاسخی از طرف مسئولان سايت دريافت نکرده بودم، نمی خواستم که به خوانندگان عزيز، پاسخی عجولانه و مبتنی بر حدس و گمان داده باشم، بنابراين، آنها را برای گرفتن پاسخشان، به خود سايت ايران امروز، ارجاع داده ام.
چند روز پيش، دوستی که از همان آغاز همکاری من با سايت ايران امروز، موضع مخالفی داشت و پس از متوقف شدن انتشار رمان " شما بايد......"، می گفت که از همان روز اول انتشار، به دليل محتوای رمان، پيش بينی چنين روزی را می کرده است، به من تلفن کرد و گفت که از سر کنجکاوی، رفته است و روی "درباره ی ما"ی سايت ايران امروز، کليک کرده است و ديده است که متن اکنونی که مسئولان سايت، در مورد هويت مرامی و سياسی خودشان نوشته اند، با متن اوليه ای که چند سال پيش نوشته بودند و من " سيروس" در هنگام شروع همکاری با آنها، در بحثی که با او داشته ام، در دفاع از مواضع مرامی و سياسی سايت ايران امروز، به آن متن استناد می کرده ام، عوض شده است و می خواست بداند که آيا من هم از عوض شدن هويت مرامی و سياسی گردانندگان سايت ايران امروز، مطلع شده ام يا نه؟! و چون گفتم که خير، اطلاعی ندارم، گفت: پس، بهتر است که خودت به سايت ايران امروز مراجعه کنی و با چشم های خودت ببينی! آنوقت، هم دليل متوقف شدن انتشار رمان " شما بايد...." را خواهی فهميد و هم دليل گردانندگان سايت ايران امروز را، برای پاسخ ندادن به نامه ات! و....... هم قبول خواهی کرد که نگرانی من، از همکاری تو، با سايت ايران امروز، در همان روزهای اول، بی دليل نبوده است!
پس از پايان گفتگوی تلفنی ام با آن دوست، رفتم و سايت ايران امروز را بازکردم و در بالای صفحه ی اول، کليک کردم روی " در باره ی ما" و متن جديدی را که در باره ی هويت مرامی و موضع سياسی خودشان نوشته بودند، خواندم:
الف: در متن جديد، نسبت به متن قديم، هويت مرامی و موضع سياسی آنها، عوض شده بود!
ب : از اسامی کسانی هم که در متن قديم از آنها، بنام ياران و کمک کنندگان برای پای گرفتن سايت، نام برده شده بود، خبری نبود! کسانی که تعدادشان هم کم نبود و ميان آنها، افرادی هم بودند که در متن اول، ديدن نامشان، در ميان همکاران و کمک کنندگان به پا گرفتن سايت ايران امروز، در پيوستن من به جمع همکاران، بی تاثير نبود!
ج : اسامی مسئولان سايت : " خانم ها: سارا رنجبر و سهيلا وحدتی. و آقايان: سعيد شيروينی و علی اکبر قنبری" هم، نا پديد شده بود!
د : در پايان متن هم، ايران امروز، در مالکيت مؤسسه ی Iran Emrooz Foundation قرار گرفته بود!
اين تغيير و تبديل و دست به دست شدن ها، در چه تاريخی اتفاق افتاده است و آيا تمايلشان، به متوقف شدن انتشار رمان " شما بايد......" با چنان دست به دست شدن هائی، ارتباط داشته است يا نه، معلوم نيست، اما اگر انتشار آن تا به همين امروز هم ادامه داشت و هيچ مشکلی هم با گردانندگان سايت ايران امروز پيدا نکرده بودم و با متن جديد هم، از نظر مرامی و سياسی، مخالفتی نداشتم، ولی از از آنجائی که سايت ايران امروز، تغييرات مرامی و سياسی و دست به دست گشتن سايت را از من، آنهم نه به عنوان کسی که پنج سال به طور مدام با آنها همکاری داشته است، بلکه فقط به عنوان خواننده ای که به اعتبار محتوای متن اوليه در پنج سال پيش، برای دومين دفعه دارد به سايت مراجعه می کند، پنهان نگهداشته شده است، ديگر به سايتشان مراجعه نمی کردم تا چه رسد به آنکه برايشان مطلبی بفرستم!
سايت ايران امروز، در ابتدای گشايشش، مثل هزاران سايت ديگر، نيازی به گذاشتن متن مرامنامه و نسبت دادن صفات خوب سياسی به خودش و تبری جستن از صفات بد سياسی، نداشت و به قول معروف، می گذاشت که :"عطر، خودش ببويد!". اما، با آوردن چنان قرارداد مرامنامه ای، در من خواننده و همکار سايت که طرف ديگر آن قرارداد محسوب می شوم، ايجاد چنان توقعی کرده است که با تغييرمتن مرامنامه ی سايت و اطلاع ندادن به من که به اعتبار همان متن اوليه، به گردانندگان سايت اعتمادکرده ام، بگويم که چنان عملی، خارج از همان "معيارهای شناخته شده ی روزنامه نگاری است" که خود آنها در متن اوليه و در همين متن دوم هم، برای تشخيص سره از ناسره، به آن استناد کرده اند!
ممکن است گفته شود که به هر حال، متن تغيير داده شده را، در قسمت " در باره ی ما"ی سايتشان، منتشر کرده اند. آنوقت، معنای اين حرف ، آن می شود که من ، به عنوان خواننده و يا همکاری که بر اساس ارزش های نهفته در متن اول، علاقه مند به خواندن و يا همکاری با سايت آنها شده ام، در اين مدت پنج سال، هر دفعه ای که قرار بوده است، سايت را برای خواندن مطلبی، باز کنم و يا مطلبی برای سايت بفرستم، بايد اول به قسمت " در باره ی ما"ی سايت مراجعه می کرده ام که ببينم آيا گردانندگان سايت، هنوز بر سر ارزش های مضبوط و قول های که در متن اوليه داده اند که مثلن : ( ... ما گردانندگان سايت ايران امروز، وابسته به هيچ حزب و گروه و سازمان و ....نيستيم و......)....... و يا.....( ..... ما گردانندگان سايت ايران امروز، به لحاظ مرامی و گرايش سياسی، خود را اصلاح طلب، طرفدار دموکراسی و جمهوری خواهی می دانيم و همچنين طرفدار استقلال قدرت و همه ی امور مربوط به گردانش جامعه از نهاد ين هستيم تا به اين طريق، راه سوء استفاده از قداست دين بسته گردد و.......)، پايبند هستند يا نه؟!
در هر حال، با خواندن متن جديد هويت گردانندگان سايت ايران امروز، من به شخصه، پاسخ خودم را گرفتم و ديگر در انتظار پاسخی از جانب آنها نيستم. اما زيبا است، اگر به احترام خوانندگانشان هم که شده است، مسئولان سايت ايران امروز، خبر و دليل توقف رمان" شما بايد ...." را، در همان بخش فرهنگ و ادبيات سايتشان، اعلام فرمايند.
و يک خواهش:
از آنجائی که به عنوان يک ايرانی وطن پرست و مسلمانی معتقد که در حوزه مسائل اجتماعی و اقتصادی، تمايلات مارکسيستی و لنينيستی هم داشته ام، به ناگهان،- البته، صادقانه اش اين است که بگويم، با رفتار جمهوری اسلامی، بن لادن، طالبان و فروريختن ديوار برلين و گفتار و کردار هموطنان ايرانی ام، چندان هم به ناگهان نبوده است!-، احساس می کنم که در آستانه ی از دست دادن اعتقادم به اسلام و وطن و مارکسيسم لنينيسم و در نتيجه، سقوط به درون پرتگاه بی اعتقادی و" نهيليزم"ی هستم که درجوانی، به آن دچار شده بودم! نهيليزمی که برای چيره شدن بر آن، رنج ها برده ام. بنابراين، با همه ی وجودم، از همه ی مسلمانان و مارکسيست لنيننيست ها، و وطن پرستان، بخصوص از علمای دين و بی دينی و انديشمندان هنرمند و نويسنده و شاعر متعهد ومسئول تبعيدی، خواهش می کنم که با کمک ها و راهنمائی های فکری شان، البته، به شيوه ی ،- درس معلم، گربود زمزمه ی محبتی، جمعه به مکتب آورد، طفل گريز پای را!-، مرا از فرو غلتيدن به درون چنان پرتگاه هولناکی، باز دارند!
با احترام
سيروس" قاسم" سيف
سی ام يونی دوهزار و هفت ميلادی
می دانی که ديشب،
بر طبق نسخه ای که داشته اند،
نوک انگشت اشاره شان را،
فروکرده اند، توی سوراخی از شب و هفتصد و هفتادهزار دفعه گفته اند:
آی عظيم!
ای بزرگ!
ای توانا!
ای...!
به اميد آنکه صبح بيايد و...
" می دانم".
" و می دانی که هم اکنون،
از چپ و راست،
ماه
و
گل
و
بلبل
و
پروانه
و
خورشيد
و
ستاره ها
در زندان آزادی
حول شعله ی شمعی
حلقه زده اند و می لرزند
از سرما
"می دانم"
" و می دانی که شب،
افتان و خيزان و خون ريزان،
خودش را رسانده است به محگمه ی آن حکيم؟"
" کدام حکيم؟"
" حکيم سياست باز چشم و گوش و خلق دينی و اغراض تناسلی"
" و بعد؟".
" و بعد، حکيم در محکمه نبوده است و گفته اند که رفته است به دفتر آن دکتر"
" کدام دکتر؟"
" دکتر سياست باز وحدت های توهمی"
" و بعد؟"
" و بعد، دکترهم در دفترش نبوده است".
" کجا بوده است؟"
" دکتر، رفته بوده است به دنبال آن حکيم که پس از آن،
با هم بروند به دنبال يک آخوند سياست باز و پس از آن،
به دنبال يک پزشک سياست باز،
به دنبال يک مهندس سياست باز،
يک فيلسوف سياست باز،
يک هنرمند سياست باز،
يک نويسنده ی سياست باز،
يک شاعر سياست باز،
يک مترجم سياست باز،
يک روزنامه نگار سياست باز و.......آنگاه،
همگی،
با هم،
مشرف شوند به خدمت آن عظيم!"
" می دانم و نيز می دانم که نه عظيمی در کار بوده است و نه بزرگی و نه توانائی و نه...".
"نه، نبوده است؛ عظيمی در کار نبوده است و به جای آن عظيم، اينه ای بوده است که ايستاده اند در برابر آن و سؤال کرده اند از آينه که برای پطوند زدن قلب دين و مغز دموکراسی، از کدام شيوه می شود استفاده کرد؟
از شيوه ی آمريکائی،
چينی،
اروپائی،
روسی ،
و يا..........؟!
" می خندد"
"می خندی"
"می خندم به اين سياست سازان جنجولک باز عقده مند؛
به سبزمان،
به سفيدمان،
به سرخمان، به......."
" آه، نگاه کن! دارند می آيند!"
" کی؟"
" مردم"
" کدام مردم؟"
" نمی بينی شان؟! همان مردم کوچه و بازار و دانشجويانی که....."
" باور نمی کنم!"
" خوب نگاه کن! نه عربده ای در کار است و نه آتش زدنی،
نه سنگی،
نه شيشه شکستنی،
نه چماقی،
نه پنجه بکسی،
نه زنجيری،
نه چاقوئی،
نه سر بريدنی!".
" و اين، يعنی که نه از قبيله ی اوباشانند، اين مردم و نه....."
" آه! می بينی شان؟! دارند می خندند و می آيند....."
" دست می زنند و آواز می خوانند و می رقصند که....."
" فراری دهند..."
" شب هامان را"
" شيطان هامان را"
" آن عبوس، آن ......"
" آن شادی و عشق به زنجير کشيده مان را"
" می آيند که انديشه هاشان را، بيان کنند به آزادی و...."
" بگويند از فحشاء، از اعتياد، از گرسنگی، از بی سر پناهی و بيکاری"
" و بگويند که:
دلشان می خواهد که خود انتخاب کنند،
خدايشان را،
دين شان را،
مذهب شان را،
مکتب شان را،
مسلک شان را"
" و دلشان می خواهد که خود انتخاب کنند:
پوشش شان را و بپوشند، هرچه می خواهند به آزادی،
و ديگر،
حق نداشته باشند که از ديوار خانه ی کسی بالا روند!
و ديگر،
حق نداشته باشند که از پنجره ی اتاق کسی، به درون بجهند!
و ديگر،
حق نداشته باشند که پنجره های گشوده رو به جهان را، به روی کسی ببندند!
و اگر،
بی مجوز قانونی که نمايندگان خود ما به مجلس برده اند و به تصويب رسانده اند،
در خانه ی کسی را به صدا در آوريم و بپرسيم که:
چه می خوريد،
چه می نوشيد،
چه می پوشيد،
چه می کنيد و به چه می انديشيد،
به حکم همان قانون،
حق داشته باشيم که به خودمان بگوئيم، به شما، چه ربطی دارد؟! چهار ديواری، اختياری است!
و اين،
يعنی که :
استقلال، آزادی، جمهوری...
و در همين جا، از خدای بزرگ" البته، خدای خود خودم"، می خواهم که پدر سرمايه داری نوين را در هر کجای دنيا که هست بيامرزد، چرا که به خاطر سلامتی و شادی و عاقبت به خير شدن بچه های خودش هم که شده است، اينترنتش را به صورت رايگان، در اختيار همه ی انسان ها، بدون توجه به " طبقه ، رنگ، نژاد، مليت، مذهب، مسلک و جنسيت و......." گذاشته است تا همه بتوانند حرفشان را، بدون هيچ مرز و حصر و استثنائی، به چشم و گوش و هوش ديگران برسانند. و اگرنه، آدمی مثل من که به دليل اعتقادش در دفاع از انديشه و بيان، برای مبارزه با جهل و تزوير و قلدری، درهای اغلب وسايل ارتباط جمعی " پوزسيون و اپوزسيون"، از جمله سايت ايران امروز را به روی خودش بسته است، چگونه می توانست اين داستان نامه سرگشاده را به چشم و گوش و هوش شما خوانندگان عزيز برساند!
در همين جا، بايد از دوستان عزيزم، رضا تهامی و هادی تهرانی، برای به سامان رساندن کامپيوتر، و از دوست عزيزم رجب محمدين، به خاطر به سامان رساندن اين وبلاگ، از صميم قلب تشکر کنم و آرزوی سلامتی و شادی و پايداری برای همه ی اين عزيزان.
خوانندگانی که هنوز تمايل به خواندن ادامه ی رمان " شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!) را، دارند، می توانند از هفته ی آينده، به همين وبلاگ ، مراجعه کنند. ضمنن، خوانندگانی هم که تمايل به خواندن، هشتاد و دو قسمت قبل را دارند، می توانند به لينک،- رمان شما بايد...-، که در همين وبلاگ موجود است، مراجعه کنند.
قسمت های مختلف وبلاگ و لينک ها، به تدريج فعال خواهند شد. ريز و درشت شدن متن و آمدن حروف بی ربط، معنای خاصی ندارد و و فقط ناشی از اشکال فنی و مبتدی بودن من در امر وبلاگ داری است!هر چيز که به نظرتان،- از شکل تا محتوا-، بر آن اشکالی وارد است، محبت کنيد و مرا و وبلاگ را، با نقد و نظرهاتان، اصلاح کنيد.
از آنجا که قرار است، خبر گشايش اين وبلاگ، برای تعدادی آدرس که در جعبه ی پست الکترونيکی ام موجود است، فرستاده شود و با وجود آنکه ممکن است تعدادی از صاحبان آدرس ها را بشناسم و از نزديک و يا دورادور، به آنها ارادت داشته باشم، اما متاسفانه، مقدورم نيست که در ايميل هائی که فرستاده می شود، تک تک آنها را بنام خودشان بنامم. پيشاپيش، از اين بابت، پوزش می طلبم.
شاد. سال. پايدار باشيد
سی ام يولی دوهزار و هفت ميلادی
هلند.
سيروس " قاسم" سيف