شخصيات: بروزن "شطحيات"
در باره ی مطلب هفته پيش با تيتر" چون، نيک بنگری، همه تزوير می کنند؟!"، تعدادی ايميل از طرف خوانندگان دريافت کرده ام که به چند مورد آن، اشاره می کنم.
آقای "ک.الف"، نوشته اند که نوشته های من،- سيروس سيف-، با طرح چنان سؤال هائی، انسان را، نسبت به دانسته ها و اعتقاداتش، دچار شک و ترديد می کند!
پاسخ من، به اايشان، اين است که من، آن سؤال ها را، برای آن طرح نمی کنم که ديگران را در مورد دانسته ها و اعتقاداتشان، دچار شک و ترديد کنم، بلکه آن سؤال ها و شک و ترديد های بر خاسته از آن ها، سؤال ها و شک و ترديدهای خود من است، به هنگام رو در رو شدن با پديده ی مورد بحث. و اگر يادتان مانده باشد، همه اين بحث ها، از لحظه ای شروع شد که يکی از خوانندگان وبلاگ، نسبت به اينکه من نوشته بودم" تو، خود، حجاب خودی، آخوند، از ميان برخيز!"، اعتراض کرده بودند و نوشته بودند : ( چرا به جای واژه ی "حافظ" که در آن مصرع بوده است، واژه ی "آخوند" را گذاشته ايد؟! آخر، آخوند کجا و حافظ، با آن جايگاه مرتفع عارفانه اش کجا؟!)و طبيعی است که اين خواننده ی عزيز، قبل از نوشتن چنين جملاتی، به معنای آن مصرع و به تک تک واژه های به کاربرده شده، در جملاتی که برای من فرستاده اند، انديشيده باشند و آنوقت، وظيفه ی من است که ابتدا، عناصر انديشيده شده ی درون جملات ايشان را پيدا کنم و پس از پيداکردن آنها، دوباره بينديشمشان و..... همين جستجوی انديشه ی ديگران و بازانديشيدنشان، يعنی همان سؤال ها و شک و ترديدها که البته، شک ها و ترديدها و سؤالات خود من هم هستند و ممنون و سپاسگزار می شوم که خوانندگان عزيزی مثل ايشان، از کمک به من، در برطرف شدن آن شک و ترديدهای سوزان و پيداکردن پاسخ آن سؤال ها دريغ نورزند.
"پدرام" عزيز نوشته است که" البته آقا- يعنی آقای خمينی، در جواب آن حبرنگاری که به هنگام ورود ايشان، به ايران، پرسيده بود ، چه احساسی داريد؟-، به غیر از اینکه گفته بود هیچ احساسی ندارم ، گفته بود برو بذار بخوابم".
يکی از خوانندگان هم که نمی دانم تلفن مرا ازکجا پيداکرده بود!- جوينده، يابنده است!- از ايران تلفن زد و با عصبانيت گفت:" ...اگر آن ديو، احساس داشت، حکم اعدام آنهمه انسان بی گناه را، صادر نمی کرد و.....". و بعد هم، فحش و توهين به من و قطع شدن تلفن!
تلفن که قطع شد، ياد چند سال بعد از انقلاب افتادم که هنوز در تلويزيون کار می کردم و يک روز، بر حسب تصادف، با يکی از همکاران مسلمان و معتقد به انقلاب و امام، صحبت همين "هيچ" مشهور پيش آمد و من که سعی می کردم با استدلال های چوبين، مبتنی بر عقل متکی به همين وجود خاکی، مفاهيم عرفانی و آسمانی مورد نظر او را فهم کنم، با طرح سؤالات نابجا- البته از ديد او-، و شک و ترديدهای سياه، او را به جائی رساندم که سرانجام، با عصبانيت از جايش برخاست و در حال ترک کردن اتاق گفت- چيزی به اين مضمون- : " شما که به جای خود، حتا مسلمان ها و طرفداران مخلص انقلاب و امام هم، با همه ی ارادتی که به ايشان دارند، هنوز خيلی مانده است که معنای آن "هيچ" را بفهمند! چون، آدم بايد به مقام عرفانی و فنای فی الله که امام به آن دست يافته اند، رسيده باشد تا قادر به فهميدن معنای آن "هيچ" بشود!".
داشتم با خودم فکر می کردم که اگر، بحث اين راويان، در اثبات درستی روايت هايشان، نسبت به آقای خمينی، حيثيتی بشود و نتيجه ی درست و غلط بودن آن ها، به سرنوشت همه ی ملت ايران گره بخورد و کارشان به يک دادگاه بين المللی بکشد، وکلای آنها، نه تنها در همين امروز، بلکه در هزار سال آينده هم، با اينهمه آرشيو نوشتاری، تصويری وصوتی انقلاب و ضد انقلاب، در مورد آقا و اسلام و ايران وانقلاب و..... اينهمه متخصصين صدا ورفتار شناسی، موفق به کشف نوع جنس "احساس" واقعی آقا، از گفتن آن "هيچ" نخواهند شد، به جز خود آقا!
خوب! حالا ، پيش خودتان مجسم کنيد که همين خبرنگار، از "قرن بيستم ميلادی"، رفته است به "قرن هشتم هجری" و در دربار سلطان جلال الدين مسعود شاه اينجو، در کنار يکی از شاعران درباری، بنام شيخ حافظ شيرازی، نشسته است. پس از لحظاتی و طی مراسمی، جناب شيخ حافظ شيرازی، عبايش را پس می زند و از جيب قبايش، قصيده ای را که در مدح سلطان سروده است، بيرون می آورد و با صدا و رفتاری حافظانه- عارفانه؟!- شايد هم نوعی دکلمه -، رو به سلطان، شروع به خواندن می کند که:
" خسرو دادگرا!شير دلا!بحرکفا!- ای جلال تو، به انواع هنر ارزانی!"
" همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد- حيث مسعودی و آوازه ی شه سلطانی".
ادامه، در هفته ی آينده......
توضيح:
الف : لينک مقالات،
با مطالب:
" در خدمت و خيانت کانون نويسندگان ايران در "تبعيد"
" من مسلمان هستم. شما چه هستيد؟!"
" آهای! آزادی خواهان آزادی کش!"،
بهروز شد.
ب: لينک رمان " آورگان خوابگرد"،
با مطلب:
" آوارگان جهان، بيدار شويد!"،
بهروز شد.
ج: لينک داستان های کوتاه،
با داستان کوتاه:
" از ظهور انقلاب تا طلوع خورشيد"،
بهروز شد.