۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

يک ايرانی، می گفت که همه ی ايرانی ها، دروغ گو هستند

شخصيات : بر وزن "شطحيات"


در باره ی مطلب هفته پيش با تيتر" شيخ حافظ شيرازی، شاعر درباری است"، تعدادی ايميل از طرف خوانندگان دريافت کرده ام که به چند مورد آن، اشاره می کنم:

الف :

آقای "مجيد. ز" نوشته اند که: (... فقط اين را بدانيد که ايران نه تنها، در امروز، بلکه در همه ی اقران، توليد کننده ی " آخوند" و "شاعر" بوده است. يعنی، اينطور می شود گفت که هر ايرانی، در کاری که می کند، به کار "شاعری" – خيال بازی-، و " آخوندی" – قاعده سازی و امر و نهی و رهبری کردن-، می پردازد. و البته، بر همگان روشن است که ابزار کار شاعر و آخوند هم، يکی است: " تخيل" و " کلام" و " ارجاع به ناممکن و"محال". حالا ، شما، کداميک از اين ها هستيد؟! شاعر خيال باز يا آخوند قاعده ساز؟!

پاسخ من به اين خواننده ی عزيز، اين است که نمی دانم. وهمه ی اين نوشتن ها و کند و کاوها، برای آن است که بدانم. و اگر شما، ازلابلای اين نوشته ها، آن کسی را که من به دنبالش هستم، پيدا کرديد، لطفن، او را به من معرفی کنيد، شايد که "او"، همان کسی باشد که من در جستجويش هستم! در ضمن: يک ايرانی گفت که همه ی ايرانی ها، دروغ گو هستند. حالا، به نظر شما، اين آقا و يا خانم ايرانی، راست می گويد؟!

ب :

آقا يا خانم " ج. ج" نوشته اند که چرا درجواب خبرنگاری که از "خمينی..." می پرسد که آيا جوابی که به خبرنگار داده است، صادقانه است يا نه، به جای جواب "خمينی ..."، شعر حافظ را گذاشته ايد؟!

پاسخ من، به اين خانم و يا آقای عزيز، اين است که شعری را که من به جای جواب آقای خمينی به آن خبرنگار گذاشته ام، شعر حافظ نيست، بلکه شعر خود آقای خمينی است! و البته، از اينکه شما، شعر آقای حافظ را با شعر آقای خمينی، يکی گرفته ايد، اگر مانند من، ادعای حافظ شناسی نداريد، نبايد خودتان را به خاطر چنين اشتباهی سرزنش کنيد. راستش را بخواهيد، من هم مثل همين اشتباه را مرتکب شده ام. بعد از فوت آقای خمينی، شبی در خانه ی يکی از دوستان ميهمان بوديم. ايشان، ديوان حافظ را آورد و طبق معمول از هر کسی خواست که نيت کند و بعدش هم رسيد به من و نيت کردم و او هم فال گرفت و ديوان را باز کرد و خواند. هنوز بيت اول را به پايان نرسانده بود، ديدم که دقيقن دارد از همان چيزی سخن می گويد که من، نيت کرده بودم! با صدای بلند گفتم:" حافظ، زد به خال!". دوستم، زد زير خنده و گفت:" آنکه زد، به خال، خمينی بود، نه حافظ!". بعدش هم، علاوه بر آن شعر، تعدادی از اشعار قبلی را هم که خوانده بود، دوباره خواند و گفت، همه ی آنها، اشعار آقای خمينی است که در لابلای اشعار حافظ، می خوانده است! ميهمان های آن شب هم، از همه نوع بودند. مذهبی، لامذهب و عامی و تحصيل کرده ی مهندس و دکتر و شاعر و دکتر و وکيل و نويسنده و هنرمند هم، چند تائی بودند، فقط کسی ميان ما، حافظ شناس نبود. و مگر ما، درهمه ی ايران، چندتا حافظ شناس داريم؟! فراوان! چند تا اسلام شناس داريم؟! فراوان! چندتا آخوند شناس داريم؟! از فراوان هم، فراوان تر! چند تا شاعر داريم؟! خودتان، رقمش را بگذاريد، به همين دليل، آقای خمينی، علاوه بر آخوند بودن، شاعر هم بوده اند و گاهی هم، اشعاری می سروده اند- می توانيد به ديوان ايشان مراجعه فرمائيد- و حافظ را هم که علاوه بر شاعر بودن، آخوند هم بوده است، خيلی دوست می داشته اند و گاهی هم، بر وزن اشعار او، شعری هم می سروده اند. مثل شعر زير:

آقای حافظ:

الا يا ايهاالساقی ادر کاسا و ناولها - که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

آقای خمينی:

الا يا ايهاالساقی برون برحسرت دلها – که جامت حل نمايد يک سره اسرار مشکل ها

ج :

آقای " ش.مددی "، نوشته اند که در شعر " خسرو دادگرا شيردلا بحر کفا. ای جلال تو به انواع هنر ارزانی" که شما از حافظ ، نقل کرده ايد، عبارت "شيردلا" ، غلط است و " شيرولا" درست است که شکل کامل آن، "شير ولايت" می باشد و ارادت شاه ابو اسحق و نيز خواجه حافظ را به اميرالمؤمنين علی"ع" نشان می دهد. در ضمن، در اين بيت، آمدن لقب "خسرو" در کنار صفتی چون "دادگر"، يادآور عناوين باستانی شاهانی چون انوشيروان ساسانی است و اين شعر، هم آهنگی و در هم آميختگی تشيع و تصوف و شاهنشاهی عصر آل اينجو را نشان می دهد. مقبوليت اين اشعار، در روزگار حافظ، نشانگر رواج نوعی گرايش های شيعی مربوط به آن روزگار و يا دست کم، صوفيانه در فارس بوده است. و توجه به هزل و شادخواری- شراب و عرق؟!- و نيز اهتمام به تنوع و طعم غذاها و تنغلات گوناگون، يکی ديگر از روحيه ی رايج آن روزگار بوده است. شاه ابو اسحق، برای سلطه بر کرمان و نيز برای رفع تهديدات آل مظفر تا سال 751 هجری قمری، هفت بار به آنجا لشگر کشيد و پس از پيروزی با اتکاء بر ثروت باد آورده از تمغاها و ماليات ملوک هرمز و نيز غارت های يزد و کرمان، به شاعر پروری و کاخ و مسجد سازی پرداخت و در سايه ی آن ثروت و فراغت از نبرد با دشمنان، راه به افراط در ميگساری و غفلت و بی تدبيری کشاند و علاوه بر عيش و نوش مدام، به کشتار سادات متنفذ و بزرگان شهر از جمله وزير خود ، سيد غياث الدين علی يزدی که بيش از حد، قدرت گرفته بودند، پرداخت و بر بدنامی های پيشين خود افزود و.....

جواب من به اين خواننده ی عزيز، اين است که آن بيتی را که من در بالا، با عبارت "شير دلا" نقل کرده ام، از راوی ديگری بوده است و از توجه ايشان به مطلب " شخصيات" سپاسگذارم و روايت ايشان را، با "شيرولا" و اوضاع و احوال زمان حافظ، برای استفاده ی خوانندگان در اينجا آوردم تا در ادامه ی اين کند و کاو، وقتی به همراه خبرنگار، به دربار شاه ابو اسحق می رويم، تا حدودی با ضوابط و روابط حاکم بر آن فضا، آشنا باشيم.

.... خوب! حالا ، باز گرديم به داستان آن خبرنگار- همان خبرنگار چپ کلاسيک مذهبی يا غير مذهبی ای که ازآقای خمينی پرسيده بود، چه احساسی داريد و ايشان فرموده بودند ، "هيچ" -، و پيش خودمان مجسم کنيم که از "قرن بيستم ميلادی" رفته باشد به "قرن هشتم هجری" و در دربار سلطان جلال الدين مسعود شاه اينجو، در کنار يکی از شاعران درباری، بنام شيخ حافظ شيرازی، نشسته باشد که پس از لحظاتی و طی مراسمی، جناب شيخ حافظ شيرازی، عبايش را پس می زند و از جيب قبايش، قصيده ای را که در مدح سلطان سروده است، بيرون می آورد و با صدا و رفتاری حافظانه- عارفانه؟!- شايد هم نوعی دکلمه -، رو به سلطان، شروع به خواندن می کند که:

" خسرو دادگرا!شيرولاا!بحرکفا!- ای جلال تو، به انواع هنر ارزانی!"

" همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد- حيث مسعودی و آوازه ی شه سلطانی".

و از اينجايش را که ممکن است حاضران در مجلس و شخص سلطان، در برابر مداحی حافظ ما، چگونه عکس العملی نشان داده باشند را، می گذارم به عهده ی دانش شما از تاريخ و موضع شما در برابر آن دانش تاريخی و از همه مهمتر، قدرت تخيل شما و...... خودم می روم به سراغ آن خبرنگار که حالا، سر در گوش حافظ فرو برده است و دارد از ايشان می پرسد که : " می بخشيد جناب آقای حافظ شيرازی. ممکن است به من بفرمائيد که در اين شب بلند زمستان که سرمايش، استخوان را سياه می کند و ميان اينهمه هندوانه و انار و آجيل و تنقلات و اطعمه و اشربه ی الکی و غير الکلی - شب يلدا؟!-، بفرمائيد که در مورد فقير و فقرا و زندانيان در غل زنجير و ماليات های کمر شکن و اجساد مخالفانی که به دستورخسروان دادگر و فلان و فلانی مثل ايشان، در درون همين برج و باروها، زنده به گور شده اند، چه احساسی داريد؟!".

و حالا، خواننده ی عزيز، فکر می کنيد که حافظ شما – يعنی حافظ به روايت شما ممکن است چه جوابی به خبرنگار قرن بيستمی ما داده باشد؟!

ادامه، در هفته ی آينده .....