شخصيات:بر وزن "شطحيات"32
…..عرض کردم که انديشه و هنر آزاد ايران، هميشه زير سلطه ی حوزه ی انديشه و هنر – راست، چپ و مذهبی- بوده است. و عرض کردم که بر خلاف آنچه ادعا می شود، نه تنها سهم ضربه هائی که "چپ و مذهب"، بر پيکر " انديشه و هنر آزاد" وارد آورده اند، کمتر از ضربه هائی نيست که راست " دولت. حکومت"، بر پيکر انديشه و هنر آزاد وارد آورده است، بلکه به مراتب سهم آنها بيشتر است، بخصوص سهم "چپ"!
(چرا؟!).
تصور بفرمائيد که شما، يکی از همان هنرمندان آزاد انديش هستيد و در قبل از انقلاب – در زمان شاه- زندگی می کنيد و به گوهر، مثل هرانسانی ديگر، دلتان می خواهد که بدون "هيچ حصر و استثنائی" در بيان احساس و انديشه تان، آزاد باشيد. دولت شاهنشاهی" حوزه ی انديشه و هنر راست"، دربرابر شما می ايستد و می گويد:" نخير! ما، در اين کشور، آزادی انديشه و بيان بدون هيچ حصر و استثناء نداريم. بلکه انديشه و بيان شما، مشروط به شرايطی است که ما تعيين می کنيم!".
(چه شرايطی؟).
( بفرمائيد. فشرده ی آن شروط و مقررات، اين ها هستند).
دفترچه ی شروط و مقررات را بر می داريد و می رويد و در جائی مثلن در صحن دانشگاه تهران روی نيمکتی می نشينيد و دفترچه را باز می کنيد و شروع می کنيد به خواندن :".... بر ضد شخص اول مملکت و خانواده سلطنتی و... ممنوع است..... کمونيست بودن و تبليغ افکار اشتراکی و... ممنوع است..... تحريک افکارعمومی و.... بکار بردن کلماتی مثل شب... خورشيد.... و..... ". در همان لحظه، کسی به شما سلام می کند. چشم از جزوه بر می داريد و به او نگاه می کنيد. مرتضا است. يکی از دانشجويان هم کلاسی که نمازش را در مسجد دانشگاه خوانده است و دارد می رود به کتابخانه. می دانيد که از اعضای مخفی "حوزه ی انديشه و هنر اسلامی" است. قضيه ی دفترچه را به او می گوئيد و می ناليد از آنهمه شرط و شروطی که دولت شاهنشاهی برای آزادی انديشه و بيان قائل شده است. مرتضا به شما حق می دهد و می گويد:" اين حکومت، ديکتاتور است و بايد برود".
می گوئيد:" فکر می کنی، اين حکومت که برود، چه حکومتی به جايش خواهد آمد؟".
می گويد: " حکومت اسلامی".
می گوئيد: " چرا حکومت اسلامی؟".
می گويد: " چون، اکثريت مردم ايران، مسلمان هستند".
می گوئيد:" در حکومت اسلامی ای که خواهد آمد، تکليف آزادی انديشه و بيان چه می شود؟".
می گويد:"درحکومت اسلامی، انديشه و بيان، آزاد است".
می گوئيد:" بدون هيچ حصر و استثنائی؟".
می گويد: " حصر و استثنايش را، ديگر، اسلام تعيين می کند".
می گوئيد:" خوب! اين که شد، مثل همان حکومت شاهنشاهی. آنجا، شرط و شروط آزادی انديشه و بيان را، دولت شاهنشاهی تعيين می کرد و در اينجا، حکومت اسلامی!".
می گويد:"ولی، اين حصر و استثنا با آن حصر و استثنا فرق دارد!".
می گوئيد: " فرقش چيست؟!".
می گويد:" حکومت شاهنشاهی را، اکثريت مردم مسلمان، انتخاب نکرده اند. اما، حکومت اسلامی را، اکثريت مردم مسلمان انتخاب می کنند. وقتی، اکثريت مردم مسلمان، رأی به حکومت اسلامی می دهند، يعنی با رضايت قبول کرده اند که همه ی زندگی شان، از جمله انديشه و بيانشان، مشروط به رعايت قواعد و ضوابط اسلامی بشود. شما وقتی به دليل مشکل جسمی و يا روحی، می روی پيش دکتر، يعنی آنکه به او اعتقاد داری و حاضری به شرط و شروط هائی که او برای يک زندگی سالم جسمی و روحی، به تو ديکته می کند با کمال ميل عمل کنی و......".
می گوئيد:" تکليف بقيه چه می شود؟!".
می گويد: " کدام بقيه؟!".
می گوئيد:" بقيه ی مردم! غير مسلمان ها. اقليت های دينی. بی دين ها! کمونيست ها؟!".
در مسيرگنبد مسجد، رو به آسمان، به نقطه ی دوری در بالای سر شما خيره می شود و با صدائی که انگار دارد همچون فرمانده ای پيروزی، دستور چگونگی برخورد با اسيران را صادر می کند، می گويد:" يا مسلمان می شوند. يا جزيه می دهند. يا می جنگند. يا کشور را ترک می کنند!".
از جايتان بلند می شويد و در مقابلش می ايستيد و می گوئيد :" اگر در آن زمان، من، يکی از همان کسانی باشم که به حکومت اسلامی رأی نداده ام و تو، مأمور روشن کردن تکليفم بشوی، در آن صورت ، با من چه خواهی کرد؟!".