۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

خشت اول، چون نهد معمار کج


نوروزتان مبارک

نوروزتان مبارک

نوروزتان مبارک

شخصيات: بر وزن"شطحيات".34

........راجع به مطلب "شخصيات " هفته ی قبل، از طرف خوانندگان، تعدادی ايميل دريافت کرده ام. از ايميل هائی که در رد و يا تأييد مطلب است، ميگذرم و تنها به فشرده ای از سؤالات طرح شده و دادن پاسخی موجز به آنها بسنده می کنم:

سؤالات طرح شده:

سؤال اول: چرا تيتير مطلب را،نوشته ايد " درخدمت و خيانت جلال آل احمد...."؟!

پاسخ : به اين دليل که شخصيت محوری موضوع مطرح شده، جلال آل احمد است و خود ايشان، کتابی دارد تقريبن به همين نام" درخدمت و خيانت روشنفکران".

سؤال دوم: چرا فقط خيانت و خدمت؟! اين همان سياه و سفيد ديدن مسائل نيست؟!

پاسخ : حق با شما است. مردم را به "خائن" و "خادم" تقسيم کردن، سياه و سفيد ديدن است که کاری است نادرست، جاهلانه؛ با تبعاتی احتمالن جنايتکارانه- البته، جناياتی چنان کوچک که در لحظه ی انجام شدن، با چشم غيرمسلح، ديده نمی شوند. به زير ذره بين بردن مکالمه ی بين آل احمد و سپانلو، در کافه فروزهم، هم دليل مخالفت من با آن نوع نگاه جنايت آفرين است و هم نشاندادن لحظه ای تاريخی که نطفه ی نوعی از آن جنايت های کوچک در آن لحظه ی تاريخی، درحال بسته شدن است!

سؤال سوم: آيا شما مدرکی هم مبنی بر رد و بدل شدن چنان گفتگوهائی در کافه فيروز، ميان آل احمد و آقای سپانلو و دکترساعدی داريد؟! و توجه داشته باشيد که شما داريد راجع به رفتار افرادی مشهور و واقعی، داوری می کنيد که هر کدام از آنها در پيشرفت و هنر و ادبيات ايران، جايگاهی ويژه و غير قابل انکاری دارند. وخوشبختانه، يکی از آنها، يعنی آقای سپانلو، هنوز زنده هستند!

پاسخ: بلی، متوجه هستم. داوری هم نکرده ام و قصد آن را هم ندارم. دارم طرح سؤال می کنم. مثل خود شما. نه در مورد جايگاه ادبی و هنری آنها، بلکه در مورد خود آنها. حالا اينکه چطور به اين سؤال رسيده ام، برمی گرد به آن بخش از سؤالتان که پرسيده ايد" ...آيا مدرکی هم مبنی بر رد و بدل شدن چنان گفتگوهائی در کافه فيروزميان آل احمد و آقای سپانلو و دکتر ساعدی ، داريد؟!". بلی، دارم. مدرک:" بخشی از تاريخ روشنفکری ايران- جلد اول. صفحه ی 130. به قلم آقای دکترمسعود نقره کار-" است. داشتم کتاب را مطالعه می کردم. رسيدم به اينجا که خود آقای محمد علی سپانلو، دارد چگونگی شکل گيری کانون نويسندگان را شرح می دهد:...{" نيمروز يکی از دوشنبه های اواسط بهمن ماه 46، بنابرمعمول، حلقه ی انس جلال احمد تشکيل شده بود. چندتا ميز را به هم چسبانده بوديم، زمزمه های دونفره بود، به نوبت از هرکس جداگانه چيزی می پرسيد و چند دقيقه ای با هرکدام صحبت می کرد. نوبت به پاسخگوئی من رسيد، رو به من کرد و در باره ی گروه ادبی مان که نام"طرفه" بر آن نهاده، و در عرض چندسال حدود ده کتاب چاپ زده بوديم پرسيد. در چه کاريد؟ برنامه ی بعدی تان چيست؟ فلانی چه می نويسد. و در همين ميانه از حال و روز مهرداد صمدی پرسيد. با لحنی علاقه مند که نشان می داد او نيز استعداد و فرهنگ نويسنده و منتقد جوان آن دوران را تحسين می کند. پاسخ دادم که فلانی برای "جشن و هنر شيراز" يک نمايشنامه نوشته و ما او را بی سر و صدا تحريم کرده ايم. در چشمان جلال درخششی از علاقه و هيجان پديد آمد. پرسيد:خوب، پس چرا اين کنگره را تحريم نمی کنيد؟"}. دلم تکان خورد. دهانم تلخ شد، حسی مبهم مرا از ادامه ی خواندن صحبت های آقای سپانلو بازمی داشت. از طرفی هم کنجکاو بودم که ببينم قضيه ی "تحريم" به کجا می انجامد. دوباره به خواندن ادامه دادم. نمی شد. مدام، صدای محمدعلی سپانلو، توی سرم می پيچيد که می گفت: "...يک نمايشنامه نوشته... و ما، بی سر و صدا، سرش را زير آب کرديم..." و... هم زمان، صداها و تصاوير درهم و برهمی، ازهمنشينی هايم با "روشنفکران هم وطنم"، در گذشته های دور و نزديک، قبل و بعد ازانقلاب،-در داخل و خارج کشور-، مانع تمرکزو خواندن ادامه ی متن رو به رويم می شدند تا رسيدم به اين قسمت از متن که محمد علی سپانلو دارد می گويد:{"... ماجرا از تحريم همکاری روشنفکران با جشن هنر شيراز آغازشد. دکتر ساعدی پيشنهاد ما را تغييرداد و يا شايد بشودگفت تکميل کرد. ساعدی معتقد بود که ما بايد عليه استبداد دستگاه و سياست آن موضع بگيريم نه عليه اشخاص..."}... به ناگهان، تصوير چهره ی دکتر غلامحسين ساعدی، از دومين و آخرين ديداری که بعد از انقلاب، در پاريس، جلوی ورودی يکی از متروها، با او داشتم، آمد و آمد تا صفحه ی - بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران- را پوشاند و مانع ديدن متن و ادامه ی خواندن آن شد. کتاب را، همانطور گشوده، به کناری گذاشتم و چشم هايم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکيه دادم تا بينديشم که جمله ی: "... ما بی سرصدا تحريمش کرديم..." و جمله ی:"... ما بی سر و صدا، سرش را زير آب کرديم...".... و جمله ی: " ... ما بايد عليه استبداد دستگاه و سياست آن موضع بگيريم نه عليه اشخاص ..." و ديگر صدا ها و تصاويری که مغزم را پر ساخته است، چه ارتباطی می توانند با همديگر داشته باشند؟! – شما خواننده ی عزيز هم، اگر وقت و حوصله اش را داشته باشيد، تا هفنه ی آينده می توانيد به ارتباط آن موارد با همديگر فکر بينديشيد!-

بقيه، در هفته ی آينده......