شخصيات : بروزن " شطحيات" 42
(من، به خدا و شيطان و روح و اينطور چيزها، اعتقادی ندارم).
(می دانم. در ايران، شرط روشنفکر بودن، انکارخدا و پيغمبر و وجود روح است و مخالفت با حکومت وقت و مسخره کردن سنت!)
( اولن چرا در ايران؟! ثانين، پس به نظر شما، اگر در ايران، شرط روشنفکر بودن، انکار خدا و پيغمر و وجود روح باشد، بنابراين، روشنفکران مسلمان که هم به خدا و پيغمبر و هم به وجود روح اعتقاد دارند، نبايد روشنفکر باشند؟!).
( پاسخ قسمت اول سؤالتان که می فرمائيد" چرا روشنفکران ايرانی؟!"، اين است که چون، در خارج از ايران– منظور آمريکا و اروپا است - ، انکار خدا و روز جزا و پيغمبر و نفی وجود "روح" و مخالفت با حکومت و مسخره کردن سنت ها، مثل ايران، در انحصارجعفرخان های از فرنگ برگشته، يا به دانشگاه رفته، يا اهل کراوات، عينک نمره ای – معلم فيلم رگبار!- يا زير بغل گرفتن کتاب های ريزو درشت و سيگار و پيپ کشيدن و شراب و عرق و ويسکی نوشيدن و موزيک کلاسيک گوش کردن و شاعر و نويسنده و هنرمند و فلان و فلان بودن نيست، نخير! در اروپا و آمريکا، از کارگر و بقال و نانوا و قصاب – قصاب فيلم رگبار!- و دانشمند و کراواتی و هنرمند و عينکی و دکتر و مهندس و اهل مطالعه و بی خيال مطالعه و وکيل و وزير و پولدار و بی پول و فلان و فلان و فلان، همه و همه می توانند به خدا و پيغمبر و روز جزا و وجود "روح"، اعتقاد داشته باشند و يا نداشته باشند. کراوات بزنند يا نزنند. عرق بخورند يا نخورند. موسيقی کلاسيک يا سنتی گوش بکنند يا نکنند. اهل سياست باشند يا نباشند و.... خلاصه کلام اينکه برخلاف ايران، در اروپا و آمريکا، کسی به خاطر آنطور چيزهائی که در بالا برشمرديم، نه خودش، خودش را "روشنفکر" و تافته ی جدابافته از ديگران می نامد و نه ديگران، اورا به خاطر چنان رفتاری، روی سرشان می گذارند و حلوا حلوايش می کنند! اما پاسخ قسمت دوم سؤالتان که مربوط به "روشنفکر اسلامی" می شود: اگر منظورشما، از واژه ی "روشنفکر" در ترکيب " روشنفکر اسلامی"، به همان معنای " اينتلکتوال فرنگی- منورالفکرفارسی-" ای باشد که به قول خودتان:{ نخستين بار درسال 1894، در فرانسه به سرکردگی اميل زولا و درجريان محاکمه ی – آلفرد دريفوس- پا به عرصه ی وجود گذاشت و بعدها، درجهت اشاعه ی " انسان مداری، افکارلائيک و ليبراليسم" تلاش می کرد و به مرورزمان، وارد روسيه و از آنجا، وارد ايران شده است}، باشد، در اينصورت بايد عرض کنم که حکايت ترکيب " روشنفکر اسلامی" شما، حکايت آن ترکيب مندرآوردی "مارکسيست های اسلامی" ای می شود که در قبل ازانقلاب، به انسان های مسلمانی اتلاق می شد که از درمخالفت و مبارزه با سياست های دولت وقت در آمده بودند و صحبت از آزادی وعدالت اجتماعی می کردند. به بيان روشنتر، واژه ی "روشنفکر" در ترکيب "روشنفکر اسلامی"، همانقدردر تناقض با " اسلام" قرار می گيرد که واژه ی "مارکسيسزم" با "اسلام"، درترکيب "مارکسيسزم اسلامی!". به همين دليل هم، فکرمی کنم که يک مسلمان واقعی، بخصوص که اگر مسلمان "متفکر"ی هم باشد، نه تنها با چسبانده شدن واژه ی "روشنفکر" به خودش، موافق نباشد، بلکه آن را، انگ لايتجسبکی بداند که سياست سازان و سياست بازان، با اهداف نفاق برانگيزی، سعی درچسباندن آن به گروهی ازمسلمان هائی دارند که به دلايل – روان فردی يا روان اجتماعی- شان، به جائی از تاريخ و جغرافيای "مادی" پرتاب شده اند و از آن زاويه و منظر و حال و قال، به تاريخ و و جغرافيای "روح" می نگرند و طرح سؤال می کنند. و با تکيه بر همين نظر، حتا فکر نمی کنم که چسباندن واژه ی "روشنفکر" به ديگرمتفکرين اديان ابراهيمی- زرتشتی، يهودی و مسيحی- که اصول آنها هم، همچون اسلام، "برانديشدن و تفکر" گذاشته شده است، کاری درست و منطقی و در نهايت محترمانه ای باشد!.....