۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

حکومت ايرانی
می دانيد که انقلاب وارث خوب و بدها و زشت و زيبائی های قبل از خودش است. ديکتاتوری نهادينه شده ی قبل از هر انقلابی، در درون خود همان انقلاب و انقلابيونش هم هست! نيست؟! شوروی را، ديکتاتوری عاقل، منطقی و محکم پرولتاريا نبود که ويران کرد. ديکتاتوری نامتعادل غيرمنطقی و متزلزل تزاری بود که خودش را در پس واژه ی سوسياليزم پنهان کرده بود. اجرای طرح مهندسی اجتماعی مارکسيست لنينيستی بعد از انقلاب اکتبر، ساختمان جامعه ی عقب نگهداشته شده ی تزاری را به چنان مرتبتی رساند که چشم در چشم امپرياليزم جهانی بدوزد و سينه در سينه و پنجه در پنجه او بايستد و هل من مبارز بطلبد، اما مگر آن عناصر ديکتاتورزده ی نامتعادل غيرمنطقی متزلزل، می گذاشتند. انقلاب ايران هم وارث عناصر تاريخی ديکتاتورزده ی خودش بود و هنوز هم هست. اسلام برای اداره ی يک جامعه، مهندسی خاص خودش را دارد. البته، با مهندسی اجتماعی مارکسيستی متاوت است. با همه ی اين ها، اگرچه من به جمهوری اسلامی ايران، رأی آری داده ام، اما در همان زمان هم راضی نبودم که حکومت ايران، حکومت جمهوری اسلامی ناميده شود. بايد اسم حکومت پس از انقلاب را می گذاشتند "حکومت ايرانی" تا انسان ايرانی در پروسه ی عمل، عناصر تاريخی اش بيرون بزنند و محک بخورند، بعدش برسد به فهم و خواست جمهوری و پس از آنکه جمهوريت در او نهادينه شد و دموکراسی مادی ناشی از جمهوريت را تجربه کرد و ملول از "ديو ودد" درون و بيرونش، ميان روز روشن، با چراغی در دست، راه افتاد به دنبال پيدا کردن "انسان". آنوقت، تازه می رسد به درک نيازش به "اسلام".