۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

از خدمت و خيانت راويان

شخصيات: بروزن"شطحيات"
..... حالا، ما هستيم و اطلاعاتی" آغشته به کذب و صدق و حب و بغض"، در باره ی "عالم" يا"هنرمند" يا" پيامبری" که اورا، با چشم های خودمان نديده ايم و سخنانش را، با گوش های خودمان نشنيده ايم و... سؤال از خودمان که مگر راويانی که از زمان آن "عالم"ان، يا "هنرمند"ان، يا " پيامبر"ان، تا اکنون، اطلاعات مربوط به آنها را، فرد به فرد يا نسل به نسل، به همديگر منتقل کرده اند، به هنگام گرفتن و دادن آن روايت ها، به درستی و نادرستی و کذب و صدق آن، نينديشيده اند؟! و پاسخ ما به خودمان- که می تواند درست يا غلط هم باشد-، اين خواهد بود که می توانند نينديشيده باشند و می توانند انديشيده باشند و به نتيجه ای نرسيده باشند و می توانند به نتيجه ای هم رسيده باشند، اما آگاهانه و يا نا آگاهانه، با قراردادن فيلتر "حب يا بغض" و يا "ترس يا طمع"، بر سرراه انديشه شان، آن را از دخالت در تأييد درست و نادرست بودن اطلاعات، بازداشته باشند!
چرا حب؟!
چرا بغض؟!
چرا ترس؟!
چرا طمع؟!
برای يافتن پاسخ اين سؤالمان، بهترين راه اين است که به خودمان مراجعه کنيم،- منظوراز خودمان، کسانی است که امروز، مثل خودمن، بالای پنجاه سال را دارند و در شروع انقلاب، بالای بيست سال را داشته اند و صلاحيت آن را در خود می ديده اند که در مورد "اين" و آن" اظهار نظر کنند!-،
بسيارخوب! شعار " ديو، چو بيرون رود، فرشته در آيد!" را به خاطر داريد؟! به طورمثال، اگر درگرماگرم انقلاب، کودک شش هفت ساله ای، از ما پرسيده باشد که معنای آن شعار چيست و ما جواب داده باشيم که معنايش اين است که آنکه دارد می رود"شاه"، "ديو" است و آنکه دارد می آيد"خمينی"، "فرشته " است و يا باالعکس، آيا پاسخ ما – روايت ما، از شاه و خمينی و انقلاب!-، به او، در آن لحظه، انديشيده شده و فارغ از "حب، بغض، ترس و طمع" بوده است؟! و اگر نبوده است، پاسخ امروزمان به خودمان و به آن کودکان شش هفت ساله ی ديروز که اگرتا اکنون، درآتش عشق و نفرت نينديشيده و ترس و طمع ما، نسوخته باشند و نسوزانده باشند و معلول و معدوم و زندانی و تبعيد نشده باشند و معلول و معدوم و زندانی و تبعيد نکرده باشند، چيست؟!....
ادامه، در هفته ی آينده .....
توضيح:
اگر در خاطر خوانندگان عزيز مانده باشد، اولين بار که تصميم به گذاشتن آدرس وبسايت ها و وبلاگ های ديگران گرفتم، نوشتم که "... از اين به بعد، اگر وبلاگی به دلم بنشيند،لينک آن را، دراينجا خواهم آورد و...."، هفته ی پيش، در صحبتی تلفنی با دوستی، از وبلاگش تعريف می کردم که گفت:" آره! خوب بودن وبلاگ، يک چيز است و به دل نشستنش، يک چيز ديگر!". گفتم:" اگر وبلاگت، به دلم نمی نشست، نمی گفتم که خوب است!". خنديد و به شوخی گفت: " اگر، به دلت نشسته بود، لينک آن را، در وبلاگت می گذاشتی!". راست می گفت. حق با او بود. اما، من هم دروغ نگفته بودم. وبلاگ او، مثل ده ها وبلاگ و سايت متعلق به دوستان و آشنايان و ده ها سايت و وبلاگ ديگری است که ديده ام و همه شان هم به دل من نشسته اند و در نظر داشتم و دارم که به مرور، لينک آن ها را در اينجا بياورم. ازاو معذرت خواستم و برايش توضيح دادم و پذيرفت و درپايان صحبت، به من گفت:" بی آنکه منظور بدی داشته باشی، با آن جمله ی ،-.... اگر وبلاگی به دلم بنشيند، لينک آن را در اينجا خواهم آورد...-، افراد زيادی از وبلاگ و وبسايت داران، به خصوص کسانی که تو را می شناسند، رنجانده ای و بهتراست که در وبلاگت، چيزی در مورد آن بنويسی که سوء تفاهمی اگر شده است، بر طرف شود". و قول داد که او هم، به بهانه ی لينکی که قرار است، به وبلاگ من بدهد، اشاره ای به اين قضيه خواهد داشت که البته، چون دارد وبلاگش را تجديد ساختمان می کند، از من خواست که عجالتن، از گذاشتن لينک وبلاگ قبلی خود داری کنم تا خبرم کند.
و حالا، اميدوارم که همه ی عزيزان، مرا، به خاطر سوء تفاهم و رنجش احتمالی ای که پيش آورده ام، ببخشند.