۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

اولين مفسر قرآن، خود پيغمبر اسلام"ص" بوده اند.25

شخصيات: بر وزن "شطحيات"

در هفته ی پيش، آقای "ق.د" نوشته بودند که فال گرفتن با ديوان حافظ، همان استخاره کردن به قرآن بوده است و.....همه ی دعواها، بر سرلحاف شيخ و شاه بوده است و باختن احمق ها و بردن رندهائی که هم از توبره می خورند و هم از آخور....).

در اين هفته، بازهم ايميل های ديگری دريافت کرده ام که يکی از آنها را چون ارتباط مستقيمی با مبحث اين هفته و مطلب آقای "ق.د" دارد، در اينجا نقل می کنم و بعد هم می روم برسر پاسخی که قولش را داده بودم و پرداختن به " حافظ" را می گذارم برای هفته ی آينده، فقط اين را عرض می کنم که من هم مثل شما- منظورم کسانی است که برای من ايميل فرستاده اند!-، معتقد هستم که خوب و بد بودن هنرمند، از جمله حافظ، ربطی به خوب و بد بودن اثر هنری او ندارد!-، و اضافه می کنم که خوب و بد بودن اثر هنری يک هنرمند را هم نبايد، به حساب خوب و بد بودن خود او بگذاريم. يعنی، حافظ و نيما و شاملو و ديگران، می توانند شاعران بزرگی باشند، اما انسان های بزرگی نباشند! يک هنرمند، در اينجا –شاعر-، انسانی است با درجه ی بالائی از حساسيت در مورد جهان پيرامونش و دارای تخيلی قوی که افکار و احساساتش را، با زبانی منظوم بيان می کند- شعر نوهم، دارای نظم درونی است!-. و يک مهندس ساختمان، انسانی است که زبان اعداد و اشکال و اجناس را می شناسد و می تواند با تکيه بر آن شناخت، ساختمان هزار طبقه ای بسازد که تکيه گاهش، فقط ستونی است با قطر ده متر. هم آن شاعر و هم اين مهندس، از بزرگان حرفه ی خودشان به شمار می آيند. حالا، اگر کسی به ما بگويد که دارد به دنبال انسانی امين وراستگو و قابل اعتماد می گردد، آيا آن شاعران و اين مهنس را، فقط به اعتبار آثار هنری بسيار خوبی که از آنها ديده ايد، به آن فرد به عنوان، افرادی امين و راستگو و قابل اعتماد، معرفی می کنيد؟!" .

و اما، ايميل اين هفته، آقا يا خانم "ر.ش" نوشته اند: ( آقای سيف! شماهم مارا کشته ای با اين مسلمان مسلمان کردنت! آخر کجای اين نوشته های شما نوشته يک مسلمانه؟! آقا جان! من يک کافری هستم که از نوشته های شما لذت می برم چون هيچ ربطی به خدا و دين ومسلمانی نداره. مسلمان بنلادن و دارو دسته ضد تمدنش هستند که اينطوری دنيا را نا امن کرده اند. مسلمان خمينی و دارو دستشه که ايران را چپو کردند و آنهمه آدم را کشتند و زندانی کردند و آواره. مسلمان همين احمدی نژاد تير خلاص زنه که جنايت های خودش کمه که به دفاع از نازی های آلمانی برخاسته و منکر سوزانده شدن شش ميليون يهودی شده . آقاجان! باشناختی که من کافر از اسلام دارم اگر حکومت به دست همين سروش ودار و دسته اش که چون دستشان از قدرت کوتاه شده، خيلی هم صحبت از روشنفکری می کنند بيفتد همينها مثل انقلاب فرهنگی شان، همه را اخراج و زندانی و اعدام و تبعيد می کنند و جناب عالی هم خيالت راحت باشد که با همين نوشته هايت جزء محکومين به حساب خواهی آمد نه حاکمين. بنابراين شما وقتی می گوئی مسلمان هستی از من انتظار داری شما را جزء کداميک از اين مسلمان ها به حساب بياورم و.......).

و اين است پاسخ من به اين دوخواننده ی عزيز:

آقای "ق.د" عزيز. شما، همه ی دعواهای طول تاريخ را- تاريخ ايران را؟!-، دعواهائی قلمداد کرده ايد که بر سر لحاف شيخ و شاه بوده است و بعدهم، باختن احمق ها و بردن رندهائی که هم از توبره می خورند و هم از آخور، اما چون ننوشته ايد که نقش شما در اين دعوای ميان شيخ و شاه، در پيش از انقلاب و دربعد از انقلاب، چه بوده است وخودتان را، از کدام گروه به حساب می آوريد" گروه شيخی ها، شاهی ها، احمق ها و يا رندها؟!"، متاسفانه راه گفتگو را بسته ايد و در نتيجه، تنها اين امکان را برای من گذاشته ايد که بگويم، با نظر شما موافق نيستم و نظر من، به عنوان يک مسلمان که از تاريخ و جغرافيای روح می آيم، چيز ديگری است که اکنون به آن می پردازم و اميدوارم، تا حدودی به سؤال خانم يا آقای "ر.ش" هم که پرسيده اند، من را بايد جزء کدام دسته از مسلمان ها به حساب بياورند، پاسخ داده باشم.

الف: آنطور که من – به عنوان يک مسلمان و با توجه به خوانده ها و شنيدها و ديده هايم در خواب و بيداری و در حالتی ميان آن دو، فهم کرده ام-، استخاره، با فال گرفتن، فرق دارد. فال گرفتن، کاری است غير جدی و از جمله ی سرگرمی ها و و تفريحات به حساب می آيد. اما ، استخاره، عملی است جدی که يک انسان مسلمان، پس از انکه همه ی نيروی فکری و عقلی اش را برای اقدام کردن و يا نکردن به عملی، به کار می برد- ازجمله، مشورت با ديگران، اگر موضوع قابل مشورتی باشد-، و هنوز هم در انجام دادن و ندادن آن دچار ترديد است، آنوقت، به استخاره، پناه می برد. چرا؟! بايد مسلمان باشيد تا دليل آن را بفهميد!

ب: در مورد آنکه شما بايد مرا، جزء کدام دسته از مسلمان ها، به حساب بياوريد، اگر به مقدمه ای که در اولين شماره اين وبلاگ آمده است، مراجعه کنيد، پاسخ سؤالتان را خواهيد يافت، با همه ی اين ها، تصويری از اسلامی که تا اين لحظه، فهميده ام، برايتان در اينجا می آورم، ضمن آنکه معتقد هستم که همه ی مسلمانان، در کل جهان، از آغاز تا اکنون، وقتی صحبت از اسلام مورد نظرشان می کنند، در حقيقت، دارند از فهم خودشان در مورد اسلام ی حرف می زنند که تا آن لحظه، آن را فهميده اند. آنچه در خود قرآن هم آمده است، در حقيقت، فهم خود پيغمبر اسلام "ص" بوده است از اسلامی که در آن لحظه به ايشان وحی می شده است و به معنائی ديگر، اولين مفسر قرآن، خود پيغمبر اسلام"ص" بوده اند و از آن زمان تا حدود شصت سال پيش، اسلام خوب فهميده شده و بد فهميده شده، پشت سر هم و متاثر از هم، آمده است تا رسيده است به خانواده ی من ايرانی مسلمان شيعه ی اثنی عشری. بنابراين، پيش از آنکه بخواهم از فهم خودم در مورد اسلام، برای شما سحن بگويم، لازم می بينم که از فهم خانواده ام - عمدتن پدرم-، از اسلام بگويم که علرغم ديده ها و شنيده ها وخوانده های بعدی خودم، در خواب و بيداری و حالتی ميان خواب و بيداری، سهم به سزائی در فهم امروز من از اسلام داشته است.

مرحوم پدرم که – خدا رحمتشان کند-، فهم خودشان را ازاسلام برای من، چنين فورموله می کردند که پسرم: اسلام، يعنی "تسليم" و تسليم ، يعنی معنای اين آيه که " انا لنا و انا اليه راجعون"- همه، از سوی او می آييم و به او بازمی گرديم- اين "او"، همان خدائی است که هر انسان مسلمان، پس از مسلمان شدنش، دو نوع وظيفه"حق"، بر شانه اش قرار می گيرد.- حق الله و حق الناس- وظيفه ای در برابر خدا و و ظيفه ای در برابر مخلوقات خدا، از جمله انسان" الناس". وظيفه ی او در برابر خدا" عبادات"، مسئله ای است، خصوصی، بين او و خودخداوند که به هيچ احدی ربطی ندارد. و وظيفه ی او در برابر مخلوقات خداوند، از جمله مردم را، "عرف " و "قانون" خود آن جامعه تعيين می کند و انسان مسلمان، می تواند با مشارکت در امور اجتماعی آن جامعه، پيشنهادات خودش را به عنوان يک انسان مسلمان مطرح کند و آن را به شور بگذارد" نه آنکه آنها را به زور بر جامعه تحميل کند" شاورهم فی الامر". بعدهم، به طور مثال، بريدن دست دزد را مثال می زدند که امری بوده است مربوط به جامعه ی زمان خود پيامبراسلام"ص" که ارتباطی با جامعه ی امروز ما- منظور زمان شاه است-، ندارد. و چون، خودشان، گذشته ای سياسی، ملی مذهبی داشتند و به همان دليل هم به محل تولد من" تربت حيدريه"-، تبعيد شده بودند، و شايدهم – مطمئن نيستم- نگران به دام افتادن من، در گروه های سياسی مذهبی مخفی بودند، اضافه می کردند که ضمنن، اين دوران، دوران خليفه بازی و لشکرکشی و شمشير کشی، بنام اسلام هم، نيست. در اين مملکت و در دنيای امروز، علاوه بر اديان ابراهيمی، اديان و مذاهب ديگری و حتا افراد غير موحد هم هستند، اگر اشکالی در قوانين مملکت است، بايد همه ، بدون در نظر گرفتن مذهب و لامذهبی شان، دست در دست هم بگذارند و قوانينی به مجلس ببرند و به تصويب برسانند که مثل کشورهای خارجی، آزادی همه ی اديان و مذاهب و مکاتب و امنيت خودشان و مردمشان را تأمين کنند و....

بقيه، در هفته ی آينده......