شخصيات: بروزن " شطحيات"46
..... و چون "عقاب دوسر"، " قوچ- فر کيانی" و "مرد سبز پوش" را، در چنگال های خود می گيرد و پروازکنان بالا می رود، برقی عظيم می درخشد و در پرتو آن برق، "قصر مدائن" آشکار می شود و صدائی از دوردست ها می آيد که فرياد می زند:" برخيز سلمان! برخيز، ای دوست وفاکنندگان به عهد و دشمن عهد شکنان و دروغ گويان. برخيز!). برزويه، فرياد کنان، از خواب بر می جهد!
( آيا اين برزويه ، همان سلمان پارسی مشهور نيست که پيغمبر اسلام، او را از اهل بيت خودش می دانست؟).
( آری، او همان برزويه است. فرزند فرخ ابن مهيار، روحانی ای زرتشتی، از اشراف سلسله ی پيشداديان و موبدی ازموبدان آتشکده ای در پارس. سر پرشوری دارد برزويه ی ما. نا آرام است و اهل پرسش های جانسوز. بی اذن پدر و در پنهان، با دگرانديشان فراوانی، همچون " برهمنيان"، "بودائيان" ، "مانويان" ، " مزدکيان" ، " موسائيان" و " عيسائيان" در ارتباط بوده است. زرتشتی جوان و مؤمنی که به خواست پدر، درسلک روحانيان زرتشتی در آمده است و روزی از روزها، که درآتشکده ی پدر، در کار نگهبانی از آتش مقدس بوده است، باز آن خواب هميشگی به سراغش آمده است؛ خواب" عقاب دوسر" " قوچ فر کيانی" و "مرد سبزپوش با شمشيری دوشاخه" و درخشش آن برق عظيم و پيدائی "قصر مدائن" و آن صدای دوردست که فرياد می زند:" برخيز! برخيز سلمان!").
برزويه، درحالتی بين خواب و بيداری، چشم می گشايد و به پيرامونش می نگرد و خود را می بيند که درون آتشکده ای، در برابر شعله های آتش مقدس، زانو زده است و دارد با خودش زمزمه می کند: ( کسی که خواهد آمد، بهتر از مرد نيک است. کسی که هم برای هستی "مادی" و هم برای هستی "مينوی"، صراط مستقيم را خواهد آموزاند.
ای آهورا مزدا: چنين خواهند بود، سوشيانس ها- رهانندگان سرزمين ها- که با "منش نيک"، خويشکاری می ورزند و کردارشان، بر پايه ی "اشه" و آموزش های تواست. به راستی آنان به درهم شکستن خشم بر گماشته شده اند.
ای اهورا مزدا: باشد که ما از آنانی باشيم که گيتی را شگفت آورمی کنند.
ای اهورامزدا: بشود که ما همچون سوشيانس ها شويم.
بشود که ما پيروز شويم.
بشود که ما از دوستان ارجمند اهورا مزدا شويم، ما مردان اشوئی که به انديشه ی نيک می انديشيم، به گفتار نيک سخن می گوئيم و به کردار نيک رفتار می کنيم.
ای اهورا مزدا: بشود که ما همچون سوشيانس ها، دوزخ را از خود برانيم.
ای اهورا مزدا: چون زمان به سر آيد و همه ی آفرينشی که تو خلق کرده ای، به پايان برسد، بشود که ما از آن دسته نيکوکارانی باشيم که از پل "چينواد" که بر روی جهنم بسته شده است بگذريم و به کمک فرشته ی " دين" آن "دئنا"ی زيبا و مقدس ......).
آتش مقدس، شعله ور و شعله ور تر می شود و به سوی شرق، غرب، شمال و جنوب خود فراخی می گيرد و بدون آنکه برزويه را بسوزاند، از او می گذرد و از پس گذشتن آتش، پلی پديدار می شود به "باريکی مو" که از بالای رودخانه ای از فلز مذاب و بويناک می گذرد و می رود به سوی آسمانی آبی و فراخ، با "خورشيد" با " زمين" با " ماه" با " محمد" با " فاطمه" با " علی" با " حسن " با " حسين" با" اسرافيل" با " عزرائيل " با " ميکائيل" با "جبرائيل" با " هاروت" با " ماروت" با.....
( پسرم، برزويه! مگرنه در اين لحظه، به نگاهبانی آتش مقدس نشسته ای، پس چرا پلک بر هم گذاشته ای! خوابی؟!).
( نه پدر! خواب نيستم. در انديشه ام).
( در انديشه ی چه پسرم؟).
( در انديشه ی " الله ، محمد، علی، فاطمه، حسن ، حسين و... ").
( اين واژگان بيگانه، به گمان، واژگانی " تازی" می نمايند! چنين است پسرم؟!).
( آری، پدر).
( معنايشان چيست؟!)........
ادامه، در هفته ی آينده ........